ماریانوشماریانوش، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

ماریانوش شیطون و بلا

تولدت مبارک

بالاخره روز تولدت رسید .حاضرت کردم تا همونطور که برنامه ریزی کردیم بریم رستوران .به به چه خوشگل شدی . من شما رو برده بودم خونه مامان جون تا با اونا بیایی .اما وقتی اومدی خواب بودی .مهمونا میومدن ببیننت خواب خواب بودی ... ابن سبد گل رو مامانی برات آورده : این یکیم از طرف مامان جون : اینم کارتی که برای مهمونا آماده کرده بودم : اینم عکسای خودت :       ...
14 آبان 1390

دلنوشته های مامان با ماریانوش

چه روز قشنگیه روزی که پا به این دنیا گذاشتی و به زندگی من معنی جدیدی دادی .زندگیم با وجود تو لذت بخش تر شد .من با حضور  تو صبور بودن رو یاد گرفتم .من با اومدن تو مهربون بودن رو آموختم.من با اومدن تو گذشت رو تجربه کردم .من بعد از بیدار موندن بر بالینت به دستان مادرم بوسه زدم.تو معنی زندگی رو به من فهموندی ... عزیزم.دخترم نمیدونم خدای مهربون چقدر به من عمر میده .به خاطر همین مینویسم تا اگه نبودم حرفی توی دلم نمونده باشه .ماریانوش وقتی توی بغلم میگیرمت وقتی نفست به صورتم میخوره انگار قشنگترین نسیم دنیا داره بهم میخوره . ماریانوش تو به من صبور بودن رو یاد دادی امیدوارم تو هم در آینده همینطور باشی .از روزی که فهمیدم وجود نازنینت در وجودم د...
13 آبان 1390

تولد دخملکم نزدیکه

جیگر مامان .تصمیم گرفتم تولدت رو توی یه رستوران خوب بگیریم.راستش سری قبل که توی خونه افطاری دادیم شما یه خورده همچین بفهمی نفهمی خیلی منو خسته کردی .اون روز از صبح آویزون گردنم بودی .به خاطر همینم گفتم برای اینکه یه وقت تجدید خاطره نشه  بریم رستوران.بابا امیر دیشب رفت و میز رزرو کرد برات .14 نفر مهمون داریم  . الانم دارم تدارکات اون روز و تهییه میکنم .اینم کارت دعوت مهمونا :    رستوران هتل شیان توی پارک جنگلی لویزان رو گرفتیم. انشالاه به همه خوش بگذره .   الهی من قربونت برم عسلم.......     ماریانوش عزیزم در کوتاه ترین جمله برای بهترین گلم می نویسم دوستت دارم و قشنگ ترین روز د...
13 آبان 1390
1